فهم دشواری حکمرانی با مثال سیاست ارزی

علی سرزعیم*- بسیاری از مردم، دانشجویان، طلاب و افراد علاقه‌مند به سیاست وقتی با این سوال روبه‌رو می‌شوند که چرا مسایل کشور ما حل نمی‌شود یا با سرعت مطلوب نمی‌توانیم به سمت توسعه حرکت کنیم جواب درخوری نمی‌یابند زیرا همه با اندکی درنگ درمی‌یابیم که توان و ظرفیت کشور بسیار زیاد است اما این ظرفیت بالقوه بالفعل نمی‌شود‌. وقتی ذهن جواب خوبی برای این سوال نیابد به اولین پاسخ راحتی که به دستش برسد راضی می‌شود‌. پاسخ ساده پیش روی ما این است که اگر فساد و خودخواهی و منفعت‌جویی مسوولان نباشد قطعا توسعه به سرعت دست‌یافتنی خواهد شد‌. اما آیا واقعیت مساله نیز همین است؟ آیا تنها گره توسعه‌نیافتگی ما فساد و منفعت‌جویی شخصی نادرست و غیرقانونی است؟ قطعا برای توده مردم که از نزدیک با عرصه سیاستگذاری و واقعیات آن آشنا نیستند پاسخ دیگری در دست نیست‌. البته گروه‌های سیاسی یک پاسخ دیگر را هم عرضه می‌کنند و آن این است که مسوولان کفایت اداره کشور را ندارند زیرا سیستم موجود سفله‌گزین است‌. به حمایت از ما برخیزید تا ما به مناصب قدرت برویم. خواهید دید که به سرعت توسعه حاصل می‌شود‌. فساد و سفله‌گزینی دو تحلیل رایجی هستند که البته ذهن‌های آسان‌گیر را به سرعت راضی می‌کند اما قطعا برای اذهان سختگیر راضی‌کننده نخواهد بود‌. البته این تقدیر این جهان است که هر چه افراد جویاتر باشند به گوهرهای بیشتری دست می‌یابند‌. به همین دلیل اگر فرد ذهنش را با دو تحلیل ساده فوق که عمدتا خاستگاه سیاسی دارند و در رقابت‌های سیاسی ریشه یافته‌اند سیراب نکند به نکات جدی‌تری دست خواهد یافت‌. به گمانم سیاست ارزی و هیاهوهای دلار فرصت مناسبی است تا قدری در این مساله واکاوی کنیم تا درک بهتری از پیچیدگی‌های سیاستگذاری به دست آوریم‌.
خیلی ساده‌انگارانه ولی رایج است که تصور کنیم سیاستمدار تصمیم‌گیر با ذهن خالی نشسته و منتظر است یک کارشناس با تحلیل‌ها و راه‌حل‌های قطعی به سراغ او بیاید و راه حل را بگوید و او به آن راه‌حل تن دهد و نهایتا مشکل حل شود‌. خیلی اشتباه است که رابطه سیاستمدار تصمیم‌گیر با یک کارشناس همانند رابطه بیمار و پزشک تصویر شود‌. حتی در عرصه درمان نیز بیمار صددرصد گوش به حرف پزشک نمی‌دهد و ذهن خالی از داوری نسبت به علت بیماری خود ندارد و گاه پزشک را به اشتباه در تشخیص متهم می‌کند و سراغ پزشک دیگر می‌رود‌. لذا حتی در عرصه‌ای بسیار بسیار تخصصی مثل درمان که عموم افراد در مورد آن دانش و موضعی ندارند ذهن بیمار خالی نخواهد بود و صددرصد تسلیم نظر پزشک نمی‌شود‌. همچنین تشخیص پزشکان اگرچه معمولا همگرا می‌شود اما لزوما این‌گونه نیست که همیشه به یک تشخیص و یک توصیه برسند‌.
مسایل سیاستگذاری اقتصادی و از آن شدیدتر سیاستگذاری فرهنگی و اجتماعی به مراتب پیچیده‌تر از تشخیص پزشکی هستند‌. نخست باید توجه داشت که در این مسایل شخص یا نظام تصمیم‌گیر به هیچ عنوان خالی از ذهن نیست بلکه معمولا دارای پیشداوری است‌. هرچه مسایل فرهنگی و اجتماعی‌تر شود این پیشداوری شدیدتر شده و گاه چنان با مسایل هویتی درگیر می‌شود که نوعی تعصب نسبت به آن ایجاد می‌شود‌. لذا فرض اینکه سیاستمدار و اشخاص حاضر در نظام تصمیم‌گیری مشتاق شنیدن نظرات کارشناسی مخالف هستند از اساس فرض غلطی است بلکه معمولا آنها کارشناسانی را تایید می‌کنند که موافق دیدگاه آنها توصیه‌هایی کند‌. مثلا در قضیه نرخ ارز این‌گونه نیست که سیاستمداران نسبت به افزایش یا تثبیت یا کاهش نرخ ارز بی‌تفاوت باشند‌. معمولا سیاستمداران ایران این تصور را در ذهن دارند که هرچه نرخ ارز کمتر باشد ارزش پول ملی بیشتر شده و آنها از کیان کشور بیشتر حراست کرده‌اند‌. به همین دلیل علیه هر صدا و هر گوینده‌ای که از افزایش نرخ ارز دفاع کند یک نوع سوگیری بسیار شدیدی دارند‌. لذا احتمال اینکه مدافعان یک سیاست مخالف نظر سیاستگذار بتوانند به جلسات تصمیم‌گیری راه یابند و حتی اگر راه یابند جدی گرفته شوند و صدایشان توسط حکمرانان شنیده شود کم است.
دوم آنکه نباید تصور کرد که تصمیم‌گیری‌های سیاسی و از آن شدیدتر سیاستگذاری‌های فرهنگی و اجتماعی در خلا صورت می‌گیرد‌. ابدا این‌گونه نیست‌. معمولا جامعه نسبت به مساله‌ای حساسیت‌های مختلف دارد‌. مثلا اکثریت جامعه نسبت به افزایش نرخ ارز (به غلط) حساسیت دارد و دولت را تحت فشار قرار می‌دهند که حکومت همسو با ترجیحات آنها تصمیم‌گیری کند در غیر این صورت باید بهایی به شکل کاهش محبوبیت، افزایش مخالفت، گاه عصیان و شورش و بی‌ثباتی را به جان بخرد‌. لذا تصمیم‌گیری‌ها معمولا در شرایط استرس و تحت فشارهای بیرونی انجام می‌شود‌. به همین دلیل پای ملاحظاتی مثل شجاعت ایستادگی در برابر مخالفان یا جو رایج، محاسبه هزینه- فایده سیاسی برای مخالفت یا موافقت با جو عمومی و بهره‌برداری سیاسی مخالفان دولت باز می‌شود‌. سیاست مدار فارغ‌البال مساله را بررسی نمی‌کند و نمی‌تواند تنها به منافع و مضار بلندمدت آن توجه کند بلکه پیوسته توجه دارد که در کوتاه‌مدت چه پیامدی برای خودش خواهد داشت‌. دائما ملاحظه می‌کند که در ازای هر سیاست چقدر ریزش یا رویش هواداران رخ خواهد داد، چقدر فحش خواهد شنید یا چقدر تمجید و تحسین خواهد شد‌. به همین دلیل معمولا گوش سیاستمدار صرفا به استدلال اقتصادی بدهکار نیست بلکه مشاوران سیاسی یا امنیتی هستند که حرف‌شان خریده می‌شود‌. در این مواقع اتفاقا اقتصاددانان مسخره می‌شوند که الگوهای دست نامرئی و رقابت کامل فقط در کتاب‌ها و در بهترین حالت در کشورهای پیشرفته صادق است و شرایط فعلی خیلی متفاوت از شرایطی است که اقتصاددانان به کار آیند‌. در مواقعی که تصور عمومی از یک سیاست غلط است کار بسیار سخت‌تر می‌شود زیرا حتی اگر سیاستمدار توسط کارشناسان به درستی مجاب شود که تغییر یک سیاست به نفع اقتصاد و جامعه است متقاعدکردن جامعه به سادگی ممکن نخواهد بود و ممکن است جامعه به سرعت واکنش نشان دهد‌. سیاست حفظ و پایین نگه داشتن نرخ ارز و قیمت بنزین دو نمونه از سیاست‌هایی هستند که جامعه ایران به اشتباه به آنها باور دارد و تغییر این ذهنیت در اکثر افراد جامعه زمان طولانی می‌برد ولی سیاستمدار موظف است برای مصالح جامعه در کوتاه‌مدت این سیاست‌ها را تغییر دهد و به واسطه این تغییر هزینه‌های سیاسی زیادی را به جان بخرد‌. آیا سیاستمدار حاضر به چنین گذشت و فداکاری‌ای می‌شود؟ اصلا آیا باید انتظار داشت که سیاستمدار گذشت و فداکاری کند یا سیاستمدار نیز انسانی که در هر گام هزینه- فایده می‌کند و اگر بخواهد فداکارانه سیاستمداری کند عمر زیادی در عرصه سیاست نخواهد داشت؟


سوم آنکه ذی‌نفعان یک سیاست معمولا قدرت یکسانی در اعمال فشار به سیاستگذار ندارند‌. معمولا این‌گونه نیست که اگر اکثریت از یک سیاست متضرر شوند بتوانند فشار بیشتری از اقلیت بر دولت وارد کنند که آن سیاست را تغییر دهد‌. معمولا صدای بخش‌های مختلف ربط مستقیمی به وزن عددی آنها ندارد‌. برخی اقشار صدای بلندتری دارند و برخی اصلا صدا ندارند با وجود اینکه به لحاظ عددی بیشتر هستند‌. علاوه بر این توزیع قدرت هم در جامعه یکنواخت نیست و بسیار پیش می‌آید که یک گروه اقلیت بتواند چنان تهدیدی برای سیاستمدار در عرصه‌های دیگر ایجاد کند که سیاستمدار نمی‌تواند به سادگی مطالبات آنها را نادیده بگیرد‌. مثلا کسانی که برای تحصیل یا تفریح سفر خارج می‌روند یک اقلیت از جامعه هستند اما به خوبی می‌توانند دولت را در امر عوارض خروج یا ارز مسافرتی و دانشجویی تحت فشار قرار دهند‌.
چهارم آنکه نباید تصور کرد که تنها یک نگاه کارشناسی وجود دارد و تنها مساله این است که سیاستمدار را به شنیدن و اجرای آن متقاعد کرد‌. واقعیت این است که در اکثر مسایل چندین نگاه وجود دارد و طرفداران هر کدام نیز دیدگاه خود را کارشناسی‌ترین دیدگاه می‌دانند‌. مثلا در رابطه با نرخ ارز هم اقتصاددانانی هستند که افزایش نرخ ارز را توصیه می‌کنند و هم کسانی که تثبیت آن را هم و کسانی که کاهش نرخ ارز را سیاست درست می‌دانند‌. این امر موجب می‌شود تا تصمیم‌گیر که معمولا سیاستمدار است بین دیدگاه‌های متعارض متحیر شود و همین امر موجب می‌شود کارشناسانی که به دیدگاه اولیه خود سیاستمدار نزدیک هستند مجال رشد پیدا کنند و جدی گرفته شوند‌. نتیجه طبیعی این وضعیت این است که سیاستمدار از نظام کارشناسی چیزی را می‌شنود که خود می‌خواهد بشنود! و این نقض غرض اولیه است!
پنجم اینکه نباید تصور کرد که مسایل به نحوی است که سیاستمدار به سادگی می‌تواند با شنیدن استدلال‌های رقیب گزینه بهتر را انتخاب کند‌. معمولا مسایل پیچیده‌تر از آن است که تشخیص گزینه درست کار ساده‌ای باشد‌. مثلا در رابطه با نرخ ارز یک دیدگاه این است که هرچه نرخ ارز افزایش یابد صنایع ما که وابسته به مواد اولیه و ماشین‌آلات هستند بیشتر دچار مشکل می‌شوند و صنعت مشکل‌دار با مشکلات بیشتری مواجه می‌شود‌. از سوی دیگر شنیده می‌شود که تثبیت و حفظ نرخ ارز موجب می‌شود تا بازارهای داخلی توسط کالاهای خارجی فتح شود و این به زیان تولیدکنندگان و صنعتگران داخل خواهد بود‌. حال واقعا کدام دیدگاه درست است؟ مساله وقتی پیچیده‌تر می‌شود که تغییر یک سیاست منافعی را در آینده ایجاد کند که حلوای نسیه است ولی مضاری را در زمان حال ایجاد کند که سرکه نقد است‌. سیاستمدار واقعا مردد می‌شود که اگر واقعا زیانی را برای وضع موجود بپذیرد در آینده منافع گفته شده محقق می‌شود؟ مثلا هواداران افزایش نرخ ارز می‌گویند تا وقتی نرخ ارز تثبیت شود تولیدکنندگان به تولید متکی به مواد اولیه و کالاهای واسطه‌ای وارداتی معتاد می‌شوند و اگر نرخ ارز افزایش یابد به تدریج آنها انگیزه می‌یابند که نیازهای مواد اولیه و کالاهای واسطه‌ای خود را از داخل تامین کنند و اتکای تولید به خارج کمتر می‌شود‌. حال اگر شما تصمیم‌گیر بودید به راحتی حاضر می‌شدید تضعیف صنعت موجود را بپذیرید تا در آینده صنعت شاید اصلاح شود؟ روشن است که واقعا تصمیم سختی است!
ششم اینکه نباید تصور کرد که استدلال‌ها به شکل دقیق و علمی مطرح می‌شوند تا سیاستگذار بهترین انتخاب را انجام دهد‌. غالبا هدف افرادی که به عنوان نمایندگان نظام کارشناسی به سیاستگذار راهنمایی و مشورت می‌دهند این است که سیاستگذار را به سمت دیدگاه خود سوق دهند‌. به همین دلیل اقناع، ترغیب و تبلیغ پیوسته حضور دارد و با استدلال به هم آمیخته می‌شود‌. تردیدی نیست که ملغمه‌ای از استدلال، سفسطه و فریب وجود دارد و این هوش و تجربه سیاستگذار است که بتواند استدلال‌ها را از غیراستدلال‌ها تمییز دهد‌. مثلا وقتی پدیده افزایش نرخ ارز پیش می‌آید اقسام تبلیغ‌ها مطرح می‌شود‌. یکی می‌گوید که افزایش نرخ ارز توطئه گروه‌های سیاسی رقیب است که با استفاده از بازوان مالی خود این کار را کرده‌اند‌. کسی می‌گوید که نرخ ارز نماد کارایی دولت است‌. هر دولتی که بتواند بیشتر آن را نگه دارد موفق‌تر بوده است‌. کسانی می‌گویند که افزایش نرخ ارز کار خود دولت است تا کسری بودجه‌اش را تامین کند و می‌خواهد ناکارایی خود را از جیب جامعه تامین کند‌.
هفتم اینکه نتیجه سیاست‌ها به سادگی مشخص نیست‌. فرض کنید که از گزینه‌های پیشنهادی گزینه الف انتخاب شد و سیاستمدار قانع شد که آن را به رغم مخالفت اولیه خود و جامعه به اجرا‌ گذارد و هزینه سیاسی آن را بپردازد‌. مدتی لازم است زمان بگذرد تا نتایج این سیاست ظاهر شود‌. آیا به نظر شما شرایط کاملا ثابت باقی خواهد ماند تا درست یا نادرست بودن این سیاست مشخص شود؟ معمولا این‌گونه است که پس از چندی یک واقعه دیگر رخ خواهد داد که اتفاقا روی اثربخشی سیاست اول اثرات مثبت یا منفی خواهد گذاشت‌. پس از چندی واقعه دومی رخ خواهد داد که مشابه همین تاثیر را می‌گذارد‌. در این حالت دیگر مشخص کردن درست بودن یک سیاست کار راحتی نیست زیرا معلوم نیست که نتایج حاصله به واسطه سیاست اول بوده است یا واقعه اول و دوم موجب توفیق یا عدم توفیق آن شده‌اند‌. در این وضعیت رسیدن به یک جمع‌بندی مشخص نسبت به یک سیاست کار دشواری خواهد بود و به همین دلیل تصمیم‌گیران نمی‌توانند صرفا با نگاه به گذشته به یک قضاوت دست یابند که آیا یک سیاست در گذشته موفق بوده یا نه و اتفاقا به همین دلیل نیز طرفداران یک سیاست غلط همواره توجیهاتی دارند تا ادعا کنند که اصل سیاست مورد نظر آنها درست بوده ولی شرایطی که رخ داده مانع از تحقق آن شده است‌. مثلا در رابطه با نرخ ارز گفته می‌شود که اگر نرخ ارز افزایش یابد صادرات کشور افزایش خواهد یافت‌. آنگاه تجربه سال 1391 پیش رو قرار می‌گیرد که صادرات به‌رغم سه برابر شدن نرخ ارز سه برابر نشد‌. حال می‌توان گفت که این امر مثال نقضی برای ادعا اثربخشی سیاست ارزی برای تقویت صادرات است یا باید به این واقعیت توجه کرد که در سال 1391 و 1392 به دلیل محدودیت‌های تجاری صنایع امکان تامین مواد اولیه و کالاهای واسطه‌ای برای تولید را نداشتند تا بتوانند از فرصت تقویت صادرات ایجاد شده حداکثر استفاده را کنند‌.
*معاون امور اقتصادی وزارت کار
gmail.comا@Asz9025